فکرش و بکن یه مهمونی هست همهی دوستانتم اونجا حضور دارن همشونم خیلی اصرار میکنن که تو هم حتما باشی
و تو میدونی اینا همش حرفه و هیچ کدوم از ته دل راضی به حضور تو نیستن
خیلی بهت اصرار می کننا اما ته دلشون هیچ کدوم نمیخوان تو جمعشون باشی
میدونی که اگه بری یا در و به روت باز نمیکنن یا سر کوچکترین مسئله ای بهت پشت میکنن و انگار نه انگار که تو هم دوستشونی
حالا چقدر دوست داری به این مهمونی بری؟ اصلا مگه آدم دلش میخواد به یه همچین مهمونی بره که هیچ کس هیچ کس از ته دل دوستش نداره
حالا دوباره فکرش و بکن هممون نشستیم میگیم امام زمان خیلی دوست دارم
پس چرا ظهور نمیکنی؟ دیگه طاقت دوری ندارم
این حرفارو میزنیم و...
میگیم امام زمان بیا بعدش دروغ میگیم به چه بزرگی
میگیم امام زمان چرا ظهور نمیکنی؟ بعدش تا حرف از فلانی میشه شروع می کنیم غیبت کردن
میگیم آقا بیا بعدش هزارتا گناه می کنیم
اونوقت همش میگیم امام زمان خیلی دوست دارم
مگه میشه یکی و همش ناراحت کنی بعد بگی دوست دارم؟
دوست داری با خودت همچین کاری بکنن؟
مگه میشه یکی و دوست داشته باشی، بدون اینکه این دوست داشتنتو تو عمل نشون بدی؟
من و تویی که میگیم دوسش داریم و نمیتونیم وقتی دروغ میگیم یه لحظه فقط یه لحظه به امام غریبمون فکر کنیم و به خاطر اون از گناه صرف نظر کنیم فردا چطور میخوایم در مقابل اون همه سختی پس از ظهور بایستیم؟
اصلا می تونیم؟
امام زمان واسه همینا نمیاد
میدونه اونایی که دعوتش میکنن حرف دل و زبونشون یکی نیست
اما پسر زهرا تنها نمیمونه
بالاخره 313نفر پیدا میشه که امام و بخوان از دل و جون
اونوقت خدای نکرده روسیاهی میمونه واسه منی که هرچی میگم حرفه و دریغ از عمل...